از من ، سعید رکوعی ، رزرو دکتر مدرسی:
(این متن توسط آقای سعید رکوعی نوشته شده است)
” چه می کنه این ” را که گفت آمد . کوتاه . مدتی . و بعدش هیاهو . فکرهای منجمد از تماشای سرد واقعیتی عادی و ملموس و روزمره که جزئی از باید این به بازی گرفته شدگان دنیای جدید و یا به بازی گیرندگان زندگی شخصی است چنان بی تحرک و نا استوار به محصول ساده یه ذخیره عادی که می توانست جایی دیگر اصل چیز دیگری باشد می غلطید که باورش برای هر کدامشان در پی آمد آنچه شد دشوار و سخت بود ؛ گل شد . گل .
نان خشک ؛ کارت سوخت ؛ گردوی کلاغ ؛ ژنراتور بیمارستان ؛ دیسک دوم ؛ لحاف وتشک درون کمد ؛ تایر زاپاس ؛ طناب دولا ؛ آبگیر بعدی ؛ تامین کمین ؛ سه لایه قیر و دولایه گونی ؛ ترمز دستی ؛ ردیف شعر ؛ پله فرار ؛ قائم مقام ؛ کنترل ولو ؛ کوهان ؛ شمع ؛ گلبول سفید ؛ مداد دوسر ؛
انکار ما در برابر اجبار زمخت روند زندگی جاری که آرام در مسیرش از شروعی تا انتهایی بی عضو افتاده و بی تحرکی باید و باید که راه بپیماید بی اختیار گزینش هیچ واژه ای تسلیم مصلحت هست است و نه باید. انتخاب ، گزینش ، چیدن ، یافتن و گماشتن برابر نبود متعارف و هنجار ، وشاید اصلی و دسته اولی و مهم ، بایسته ها .
آدم ذخیره ؛ آدم دست دوم ؛ آدم زاپاس ؛ آدم فرعی ؛ آدم جایگزین ؛ آدم اضافی ؛ آدم یدک ؛ آدم احتیاطی ؛ آدم رزرو ؛ آدم مبادا ؛ آدم اطمینان ؛
آدم های بی جانشین زندگی ما چه کسانی هستند ؟ و ما آدمهای بی جانشین زندگی چه کسانی هستیم ؟
دیدگاه
ارسال شده توسط: محمدرضا | 31 اکتبر 2007 23:17
من که سر در نمیارم کلا اصل یا زاپاس بودن ۱۰۰ درصد باشه. شایدم “والسابقون السابقون أولئک المقرّبون”
[پاسخ]
ارسال شده توسط: فرشته | 1 نوامبر 2007 13:28
یعنی ممکنه من آدم زاپاس یکی باشم؟!!!
[پاسخ]
ارسال شده توسط: یه غیر سمپادی | 2 نوامبر 2007 08:55
آقای رکوعی حلت خوبه؟
این پرت و پلاها چیه که میگی؟
کی گفته شما زاپاس لازم داری یا خودت زاپاسی؟ این تویی که خودتو زاپاس میدونی نه دیگری……
[پاسخ]