پر مرغ
خیلی می خواستم پست اولم مطلب تخصصی و خوندنی باشه اما خوب هنوز چیز ه جالبی پیدا نکردم واسه همین حدس زدم حالا که سطح توقعات از من پایین تر یه مطلب طنز بزنم
خوب بد نیست یه خورده بخندیم
خاطره ای که گاهآ یاداوریش خودمم به خنده میندازه رو برای بازگو کردن انتخاب کردم ( اشکنه یا پر مرغ )
اون موقع نبایستی بیشتر از چهار پنج سال می داشتم راستش خودمم این موضوع رو واضح به یاد ندارم به هر حال می دونین که بعضیا مخصوصا یزدیا غذاهای سوپ مانند زیادی دارن نمونش اشکنه یا همون شولی خودمون داستان از اینجا شروع می شه که من مستمرا سر میز صبحانه شاهد اشکنه خوردن بابا بودم غذا مورده علاقشونه واسه صبحانه البته فقط با دست و پنجه خودشون , اون زمان حیاط خونمونم به جد که باغ وحشی بود از مرغابی و مرغ و ماهی و مار تا لاکپشت و گربه وهمستر و … به قول مامان این عشق تشریح الانمو مدیونه اونام آخه خدا می دونه تو اون دوره ی جاهلیت چه قتلای زنجیره ای که نداشتم از سقوط آزاد این بی زبونا به امیدی که پرواز کنن تا کباب کردن زند زندشون اما خوب این جور که از مدارک پیداست خدماتیم داشتم قرصای مسکن و آنتی بیوتیکی زورکی تا دلتون بخواد به بهانه مصون کردنشون از سرما خوردگی بشون می خوروندم خلاصه احسان کوچولو شاهد این بود که بابا یه چند دقیقه ای رو یا تو باغ یا حیاط خودمون کنار این مرغا بود و بعد رو میز صبحانه با اشکنه تصورشو بکنید که من تا مدتها شانس دیدنه تهیه اشکنه رو نداشتم و با دیدنش سر میز صبحانه این تصور سراغم میومد که بابا پر این مرغا رو کنده و با گوشت چرخکرده و اینا آب پزشون کرده آخه خدایش سفیده تخم مرغ یه شکله خاصی در میاد و بی شباهت به پرای اون مرغ سفیدای هولتونیک نبودن وای که چقد جولو بالا اوردنمو می گرفتم از طرفی نمی خواستم با اعتراضم به صبحانه بابا بی احترامی بشه از طرفیم تحملش وحشت ناک بود این بود که تا مدتها ساعت صبحانمو تغییر دادم اینجور که می گن شیش ماهی میشه تا اینکه یه روز صبح که تنبیه شده بودم طرز تهیه اشکنه رو به چشم دیدم اون موقع اگه تنبیه ی بود یه ساعتی جام رو یخچال بود تا نتونم کاری بکنم آره اون روز بود که اون ارتفاع باز صبحانه ها رو بم برگردوند
امیدوارم مثل تعریف کردن جکام نبوده باشه
نمی خواستم لوتوس و اینجوری بی روح ببینم اشکالات و کاستی های متنمو بخشید
دیدگاه
ارسال شده توسط: حجت دانشجو | 13 جولای 2008 01:01
احسان جون خوش اومدی عزیزم
ارسال شده توسط: زهرا | 13 جولای 2008 07:53
🙂
ارسال شده توسط: احسان | 13 جولای 2008 09:24
مرسی
همیشه بودن تو چنین جمع هایی برام افتخار بوده
امیدوارم بتونم انتظارتو براورده کنم و قلم جالبی بزنم
ارسال شده توسط: مهسا محق | 13 جولای 2008 10:43
سلام
شنبه نویس شدنتون رو تبریک میگم.
ایشالا از نوشتن در این کشکول، لدت ببرید.
ارسال شده توسط: احمد سمیعی | 13 جولای 2008 15:04
احسان اگه مفصل کف دست چپتو نیشگون بگیرن، کدوم قسمت از مفصل پای راستت می سوزه!؟
ارسال شده توسط: احسان | 14 جولای 2008 12:20
حالا مسخره کنین دارم براتون
ارسال شده توسط: مهدی امیرحیدری | 20 جولای 2008 09:49
سلام آقا احسان عزیز.
۱. خیرمقدم. برام جالبه که با طنز شروع کردی.
۲. میدونستی اشکنه انواع مختلفی داره؟ سیر تکاملیشو میتونی از مهندس خبیری بپرسی!!!
ارسال شده توسط: احسان | 21 جولای 2008 07:42
سلام دکتر مشتاق دیدار
ان شا ا.. تو پاتوق سیر تکاملیشم می فهمم