دیوارنوشت
بیخودی خندیدیم
که بگوییم دلی خوش داریم
بیخودی حرف زدیم
که بگوییم زبان هم داریم
و قفس هامان را
زود زود رنگ زدیم
و نشستیم لب رود
و به آب سنگ زدیم
ما به هر دیواری آینه بخشیدیم
که تصور بکنیم یک نفر با ما هست
ما زمان را دیدیم
خسته در ثانیه ها
باز با خود گفتیم
شب زیبایی هست!
بیخودی پرسه زدیم
صبحمان شب بشود
بیخودی حرص زدیم
سهممان کم نشود
ما خدا را با خود
سر دعوا بردیم
و قسم ها خوردیم
ما به هم بد کردیم
ما به هم بد گفتیم
بیخودی داد زدیم
که بگوییم توانا هستیم
و گرفتیم کتابی سر دست
که بگوییم که دانا هستیم
بیخودی پرسیدیم حال هم دیگر را
که بگوییم محبت داریم
بیخودی ترسیدیم از بیان غم خود
و تصور کردیم که شهامت داریم
ما حقیقت ها رو زیر پا له کردیم
و چقدر حظ بردیم که زرنگی کردیم
روی هر حادثه ای حرفی از پول زدیم
از شما می پرسم ما که را گول زدیم؟
پ.ن. نمیدونم این متن از کیه. تو نت هم سر کردم منبعی به دست نیومد. البته زیر یادداشت زنداییم نوشته بود دکتر علی شریعتی که خودم بعید میدونم (:دی)
دیدگاه
ارسال شده توسط: احسان | 6 اکتبر 2011 23:59
عمرانات پتاسیم (برای زنداییت)
ارسال شده توسط: منیره | 7 اکتبر 2011 00:06
خب اونم از جایی یاداشت کرده بچهم
مثل ماها هم که شریعتی شناس نیست :دی
ارسال شده توسط: نیلان | 7 اکتبر 2011 16:18
زیبا بود
باریک الله به زن دایی