پوزش فریدون مشیری

امروز ۳۰ شهریور، روز تولد فریدون مشیری بود. شاعر نوپرداز دوست‌داشتنی عصر ما.
تعدادی ایمیل از اشعارش دریافت کردم و توی شبکه‌های اجتماعی هم خیلی از دوستان، اشعار مورد علاقه‌شون رو هم‌خوان کرده بودن. یکی از اشعاری هم که خیلی هم‌خوان شد بود شعر «دوستی» بود با این مطلع که:
دل من دیر زمانی‌ست که می‌پندارد
دوستی نیز گلی‌ست
مثل نیلوفر و ناز
ساقه‌ی ترد لطیفی دارد
بی‌گمان سنگ‌دل است آن که روا می‌دارد
جان این ساقه‌ی نازک را
-دانسته-
بیازارد.
توصیه می‌کنم حتما کاملش رو بخوانید ولی به طور خلاصه توی این شعر، فریدون مشیری دوستی رو به گلی تشبیه می‌کنه که باید با مهر پرورده بشه و می‌گه برای به بار نشستن این گل “رنج می‌باید برد، دوست می‌باید داشت.”
شعر در اوج زیبایی‌ئه و از اونهاست که آدم‌های اهل شعر و رفاقت، در دوران جوانی حفظ می‌کنند و در جمع‌ها برای دوستانشون می‌خونند. اما واقعیتی هم هست که در شعر نیومده و بعدا به تجربه آموختم. این که دوستی قابلیت و لیاقت دو طرفه لازم داره. به عبارت دیگه، بدون وجود قابلیت و شایستگی در طرف مقابل، دوستی کردن بی‌نتیجه است.
نکته‌ای که شاید کمتر افرادی بدونن این‌ه که خود فریدون مشیری هم بعدتر به این واقعیت تلخ -که همه‌کس لیاقت دوستی رو ندارن- اشاره کرده و در شعری به نام «پوزش» از خوانندگان به خاطر غفلت قبلیش از این موضوع، عذر خواسته:

گفته بود پیش از این‌ها: دوستی ماند به گل
دوستان را هر سخن، هرکار، بذر افشاندن است
در ضمیر یکدگر
باغ گل رویاندن است

گفته بودم: آب و خورشید و نسیمش مهر هست
باغبانش رنج، تا گل بردمد
گفته بودم: گر به بار آید درست
زندگی را چون بهشت
تازه، عطرافشان و گل‌باران کند

گفته بودم، لیک با من کس نگفت:
خاک را از یاد بردی! خاک را!
لاجرم یک عمر سوزاندی دریغ
بذرهای آرزویی پاک را

آب و خورشید و نسیم و مهر را
زانچه می‌بایست افزون داشتم
شوربختی بین که با آن شوق و رنج
در زمین شوره سنبل کاشتم!

گل؟
چه جای گل، گیاهی برنخاست
در پی صد بار بذرافشانی‌ام
باغ من، اینک بیابان است و بس
ون در آن من مانده با حیرانی‌ام!

پوزشم را می‌پذیری بی‌گمان
عشق با این اشک‌ها، بیگانه نیست
دوستی بذری‌ست، اما هر دلی
درخور پروردن این دانه نیست.

ارسال دیدگاه