این روزهای من و انجمن سمپاد و سمپادی‌های یزدی!

بعضی وقت‌ها می‌خوام داد بزنم جمع کنید بساطو. گند زدین به سمپاد و انجمن و …. بعد یادم میاد که:
۱. این فقط نظر تو است و بقیه نظرشون احتمالا چیز دیگه‌ای هست و گرنه حتما اتفاقی دیگر می‌افتاد. یادم اومد خودم هم خیلی داد نزدم.
۲. از انجمن و فعالیت‌هاش و مشکلاتش، کم و بیش بی‌خبرم.
۳. سمپاد نمونه کوچیک ایرانه، با اندکی تفاوت، کار جمعی را بلد نیسیتم. همدیگه را نمی‌تونیم تحمل کنیم و …
۴. باید این چیزها را تجربه کرد. بدون تجربه و دانش ناشی از اون مشکلات بنیادی حل نمی‌شه. فقط نگران این هستم که بی‌حافظگی تاریخی ما باعث بشه توی دور تجربه‌کردن گیر بیافتیم
۵. فقط کاش می‌شد این تجربه‌ها و رویدادها را شفاف و مستند کرد. شروعش از جلسات هیات مدیره و رویدادهای مالی انجمن هست (کاری که علی‌رغم تلاش‌هام در دروه عضویت در هیات مدیره موفق به انجامش نشدم و شاید این دلیل اصلی فاصله گرفتنم از انجمن بود)

این روزها، به دلایلی که خیلی برای خودم هم واضح نیست، بیشتر به یاد انجمن می‌افتم. مشکلاتی که داشتیم برای شروعش، ایده‌هایی که به سختی اجرایی شد و انجمن پا گرفت. اینکه تصور می‌کردم بعد از دو تا حداکثر سه سال جمعی خواهیم داشت که می‌شه ساختار قانونی انجمن را ایده‌آل‌تر کرد. به هیات موسسی که دیگه این روزها نمی‌شه دور هم جمعشون کرد از بس که دورند یا گرفتارند. از ایده‌هایی که سوخت شد. از توانی که می‌تونستیم داشته باشیم. اینکه چی شد که شفافیت‌ها کم و کم‌تر شد تا رسید جایی که صورت جلسه‌ها هم خصوصی شد. از شوق و ذوق‌هایی که به مذبح مصلحت و منفعت رفتند.

و اینکه چه باید کرد. آیا باید ادامه داد؟ آیا باید انقلاب کرد؟ آیا باید اصلاحات انجام داد؟ آیا باید بی‌خیال شد؟ …

 

دیدگاه

عالی بود! فقط همینو می‌تونم بگم 🙂 عالی! همه‌ی بنداش رو می‌خواستم یکی یکیشون رو داد بزنم!

ارسال دیدگاه