قصه آغاز
ناگهان دردی در پشتم احساس کردم ، چشم گشودم و به گریه افتادم.نگاهی به اطراف کردم،اینجا دگرکجاست؟ باز نگاه کردم . آنها که هستند؟ غرق در این افکار بودم که گرمای آب را بر پوستم احساس کردم . آن شخص بی آنکه به درد و اندیشه من فکر کند مرا به زیر آب می فرستاد. […]
» باقی این نوشته را بخوانید ...