گزارش غیر زنده
به نام خدا؟!
متکلم وحده : به نظر شما رسالت هر انسان در زندگیش چیه؟ » باقی این نوشته را بخوانید …
به نام خدا؟!
متکلم وحده : به نظر شما رسالت هر انسان در زندگیش چیه؟ » باقی این نوشته را بخوانید …
خندههایم بر لبم خشکید، آرزو کردم کاش سنگدل بودم ….
پ.ن. تاریخ مراسم تشییع جنازه و ختم همسر جناب آقای دکتر امیرحیدری
پ.ن.۲. مهدیه خانم رو کمتر از اونی که باید میشناختم همون قدر که اندازه کافی تو دلم جا باز کرده بودن.
پ.ن.۳. آقای دکتر، بزرگ و پدر خاندان سمپاد بودن و هستن. فکر نمیکنم کسی تابهامروز دکتر رو بدون لبخند دیده باشه، ولی امروز …. در اون حدی نیستم که بتونم به ایشون تسکینی بدم. انشالا خدا بهشون و -بخصوص- به صدرا صبر بده.
پ.ن.۴. کاش بچهها این قدر تو فیسبوک عکسا رو مرور نمیکردن ….
بیخودی خندیدیم
که بگوییم دلی خوش داریم
بیخودی حرف زدیم
که بگوییم زبان هم داریم
و قفس هامان را
زود زود رنگ زدیم
و نشستیم لب رود
و به آب سنگ زدیم
ما به هر دیواری آینه بخشیدیم
که تصور بکنیم یک نفر با ما هست
ما زمان را دیدیم
خسته در ثانیه ها
باز با خود گفتیم
شب زیبایی هست!
بیخودی پرسه زدیم
صبحمان شب بشود
بیخودی حرص زدیم
سهممان کم نشود
ما خدا را با خود
سر دعوا بردیم
و قسم ها خوردیم
ما به هم بد کردیم
ما به هم بد گفتیم
بیخودی داد زدیم
که بگوییم توانا هستیم
و گرفتیم کتابی سر دست
که بگوییم که دانا هستیم
بیخودی پرسیدیم حال هم دیگر را
که بگوییم محبت داریم
بیخودی ترسیدیم از بیان غم خود
و تصور کردیم که شهامت داریم
ما حقیقت ها رو زیر پا له کردیم
و چقدر حظ بردیم که زرنگی کردیم
روی هر حادثه ای حرفی از پول زدیم
از شما می پرسم ما که را گول زدیم؟
پ.ن. نمیدونم این متن از کیه. تو نت هم سر کردم منبعی به دست نیومد. البته زیر یادداشت زنداییم نوشته بود دکتر علی شریعتی که خودم بعید میدونم (:دی)
زمان انتخاب هیات مدیره انجمن دانشآموختگان استعدادهای درخشان برای دوره سوم خیلی نزدیکه. تابحال در مورد هیات مدیره انجمن فکر کردین؟ اینکه چه کارهایی میکنه؟ و چه کارهایی نمیکنه؟
از هیات مدیره انجمن سمپاد چه میخواهید؟ هیات مدیره هدفش باید چی باشد؟ از انجمن چه انتظاری دارید؟
و در مقابل برای انجمن، رسیدن به این اهداف چه کمکی به انجمن و هیات مدیره خواهید کرد؟
هر بار یه چیزی در مورد انجمن اذیتم میکنه داشبورد اینجا رو باز میکنم و مینویسم و اصلا دوست نداشتم و ندارم به همین نوشتهها ختم بشه ولی انگار چارهای نیست … بذارین یه داستانی رو تعریف کنم اول :
تازه هوای یزد کمی خنکتر شده و تو کمی اراده کردی که از خونه بیرون بیای. قدم زنون داری میری که یهو یاد صحنهی دیروز میافتی «کفی کفشی که روی میز بود» حالت دوباره بد میشه و یادت میاد تصمیم داشتی ماژیک وایت برد بخری تا شاید بتونی چیزی رو واسه افرادی که یا یادشون رفته انجمن کجاست یا اصلا نمیدونن انجمن چیه یادآوری کنی … توی راه هنوز از کاری که میخوای بکنی مرددی ولی به محض اینکه پات میرسه به انجمن با صحنهی صندلی های درهم، کشوهای بیرون اومده ، میز های نامرتب و صندلی شکسته روبرو میشی … با خودت فکر میکنی شاید دزد اومده و این میشه که یه ذره کوچولو عصبانیتت کم میشه
واقعا نمیدونم چرا از دیدن چنین صحنهای دلم آشوب کرد، اصلا چرا باید واسه منی که تا بحال نه تو قسمت اجرایی انجمن بودم نه از پایه گذارای انجمن این قدر وضعیت انجمن مهم باشه؟ نمیدونم شاید چون خودم خیلی چیزا رو از همین انجمن یاد گرفتم. چون واقعا لحظات خوبی رو نه فقط با اعضا که بلکه تو اتاق انجمن داشتم. چرا انجمن باید الان بیشتر شبیه یه متروکه باشه که یکی بتونه حتی پرینترش رو ازش بگیره؟ یا …
نظرم عوض شد در مورد پست نوشتن. حس میکنم فایده نداره وقتی بزرگترا هم فراموش کردن انجمن کجاست. انجمنی که الان تقریبا همه فکر میکنن جاییه که فقط اردو برگزار میکنه و تخفیف اینترنت میده. نمیدونم یعنی کسی دوست نداره اتاق انجمن به همون مرتبی و منظمی و با همون اعضای سر و حالش باقی بمونه؟؟؟
پ.ن. فکر نمیکنم یافتن یه منشی خیلی سخت باشه.
به نام خدا!؟
@۱۹:۴۹ جمعه، بیست و چهارم تیرماه یکهزار و سیصد و نود، خونه
پرکن پیاله را، کین آب آتشین،
دیریست ره به حال خرابم نمیبرد
این جامها که در پی هم میشود تهی،
دریای آتش است که ریزم به کام خویش
گرداب میرباید و آبم نمیبرد
برخی مسائل وجود دارند که راه حلی براش پیدا نشده!
برخی آدمها هم وجود دارند که تا معما را حل نکنند، ولش نمیکنند
حالا اگه اون سوالا بیافته دست این آدمها…
» باقی این نوشته را بخوانید …
به نام خدا؟
@۱۸:۰۰پنجشنبه، دوازدهم خردادماه یکهزار و سیصد و نود، خوابگاه دانشگاه بهشتی
فرخی یزدی میگفت «به ویرانی این اوضاع، هستم مطمئن، زان رو/ خرابی چون که از حد بگذرد آباد میگردد» یادمه روزگاری این جمله را خیلی دوست داشتم. » باقی این نوشته را بخوانید …
آن یکی نحوی به کشتی درنشست
رو به کشتیبان نهاد آن خودپرست
گفت: هیچ از نحو خواندی؟
گفت: پس چی داداش؟! ضمنا جهت اطلاع “هیچ از نحو خواندی” درست نیست. اینجا شما باید به جای ماضی ساده از ماضی نقلی استفاده کنی: “هیچ از نحو خواندهای؟”
آره جونم!!