گزارش غیر زنده
به نام خدا؟! متکلم وحده : به نظر شما رسالت هر انسان در زندگیش چیه؟
» باقی این نوشته را بخوانید ...به نام خدا؟! متکلم وحده : به نظر شما رسالت هر انسان در زندگیش چیه؟
» باقی این نوشته را بخوانید ...بیخودی خندیدیم که بگوییم دلی خوش داریم بیخودی حرف زدیم که بگوییم زبان هم داریم و قفس هامان را زود زود رنگ زدیم و نشستیم لب رود و به آب سنگ زدیم ما به هر دیواری آینه بخشیدیم که تصور بکنیم یک نفر با ما هست ما زمان را دیدیم خسته در ثانیه ها باز […]
» باقی این نوشته را بخوانید ...آن یکی نحوی به کشتی درنشست رو به کشتیبان نهاد آن خودپرست گفت: هیچ از نحو خواندی؟ گفت: پس چی داداش؟! ضمنا جهت اطلاع “هیچ از نحو خواندی” درست نیست. اینجا شما باید به جای ماضی ساده از ماضی نقلی استفاده کنی: “هیچ از نحو خواندهای؟” آره جونم!!
» باقی این نوشته را بخوانید ...نه لب گشایدم از گل، نه دل کشد به نبید چه بینشاط بهاری که بی رخ تو رسید نشان داغ دل ماست لالهای که شکفت به سوگواری زلف تو این بنفشه دمید بیا که خاک رهت لالهزار خواهد شد ز بس که خون دل از چشم انتظار چکید
» باقی این نوشته را بخوانید ...– آمد به برم – که؟ – یار! – کِی؟ – وقت سحر
» باقی این نوشته را بخوانید ...برای سالگرد قتل امیرکبیر: رمیده از عطش سرخ آفتاب کویر غریب و خسته رسیدم به قتلگاه امیر زمان، هنوز همان شرمسارِ بهت زده زمین، هنوز همین سختجانِ لال شده جهان هنوز همان دستبستهی تقدیر
» باقی این نوشته را بخوانید ...حافظ : اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را صایب تبریزی : اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را به خال هندویش بخشم سرو دست و تن و پا را هر آنکس چیز می بخشد ز مال خویش می بخشد نه چون حافظ […]
» باقی این نوشته را بخوانید ...یکی از استادان عقدهای، پارسایی را پرسید: از عبادتها کدام فاضلتر است؟ گفت: تو را فرصت مطالعاتی، تا در آن یک ترم دانشجویان را نیازاری. اوستادی بار میبست از بلاد / گفتم این فتنهست زینجا رفته به وانکه دورش بهتر از نزدیکی است / دورههای فرصتش پیوسته به
» باقی این نوشته را بخوانید ...